روستای نصف‌جهان؛ بهانه‌ای برای تسویه‌حساب علی معینی در نقد نوشتار دکتر محسن رنانی با عنوان "به ‏پیشواز عزاداری دختران نسل زد برویم" در کانال تجدد خواهی نوشته

روستای نصف‌جهان؛ بهانه‌ای برای تسویه‌حساب  علی معینی در نقد نوشتار دکتر محسن رنانی با عنوان "به ‏پیشواز عزاداری دختران نسل زد برویم" در کانال تجدد خواهی نوشته
نویسنده : علی معینی
95 0

علی معینی در نقد نوشتار دکتر محسن رنانی با عنوان "به ‏پیشواز عزاداری دختران نسل زد بروییم" در کانال تجدد خواهی نوشته 

روستای نصف‌جهان؛ بهانه‌ای برای تسویه‌حساب

سال‌هاست صاحبین اندیشه و آن‌هایی که دستی بر قلم می‌برند از سنگینی فضای نقد صحبت به میان می‌آوردند. از آزادی نسبی اندیشه و بیان و ناامنی فضای پیرامونی آن می‌گویند. همین فضای بیمارگونه، آفت‌زده و در مواردی امنیتی-پلیسی باعث شده زبان نقد ناقدان بیش از پیش الکن بماند. فارغ از برخوردهای حاکمیتی با منتقدین، گسترش فضای مجازی و سهولت ابراز نظر شهروندان باعث بروز پدیده‌هایی در خور مطالعه شده است، که در برخی موارد جالب و جذاب است و در بسیاری مایه‌ی نگرانی خاطر. پدیده‌هایی مانند فحاشی و هجوم فله‌ای مخاطبین به فرد یا افرادی صرفا برای ابراز عقیده‌ای که شاید قدری متفاوت از نظر دیگران است.

فارغ از پر اهمیت بودن چنین عارضه‌‌ای در فضای ارتباطات اجتماعی، سواستفاده جریان‌های سیاسی و محفلی از این حباب آفت‌زده شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌‌ای، خود حدیث دیگری است. اگرچه در بسیاری از مواقع شیادان حاکم بر فضای رسانه‌ای جریاناتی خاص در محاسبه واکنش‌های اجتماعی هم چون اعمالشان به خطا می‌روند. در تازه‌ترین این اتفاقات حمله گروهکی جریان سیاسی و معلوم‌الحال در اصفهان به یکی از پرآوازه‌ترین اقتصاددان اصفهانی، دکتر محسن رنانی عرصه تقابلی را ایجاد کرده است. اگرچه باز هم چون بسیاری موارد، نتایج و بازخوردهای آن مورد انتظار طراحان این بلوای مجازی نبوده است. و به عنوان نمونه ذیل پست اینستاگرامی یکی از این رسانه‌ها که از قضا با بودجه عمومی مردم اداره می‌گردد، مخاطبین متفق‌القول و به حمایت از دکتر رنانی به نقد مطالب آن رسانه پرداخته‌اند.

رنانی که به حق یکی از سرمایه‌های اجتماعی ارزشمند دیار نصف‌جهان است در یادداشتی که در کانال تلگرامی خود منتشر کرد، خبر از این داد که سال‌ها پیش و در ایام جوانی مقاله‌ای نوشته با عنوان «روستای نصف‌جهان» که متاسفانه به‌خاطر پیش‌بینی -درست- واکنش‌ها «جرات» انتشار آن را نیافته و هنوز هم تصمیم به انتشار کامل آن ندارد و تنها بخش‌هایی از آن را با مخاطبین خود هم‌خوان کرده است.

او که عنوان و مبنای یادداشت خود را از یک باور عمومی در ادبیات محاوره‌ای مردمان اصفهان وام گرفته، اصفهان را به «روستای نصف‌جهان» تشبیه کرده است. هر کس حتی سال‌های محدودی هم تجربه زیست در اصفهان را داشته باشد، حداقل یک‌بار از زبان یک اصفهانی برای نقد یک رفتار اجتماعی یا بیان یک مسأله شنیده است که «اصفهان یک ده بزرگ است» اما به راستی این عنوان یا مثل اصفهانی‌ها که خالی از لطافت هم نیست، یک توهین به قاموس اصفهان و اصفهانی‌هاست؟

 این اقتصاددان تلاش کرده در یادداشت‌اش بیان کند که «چگونه ساختار و بافتار این شهر از هر چهار منظر اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، هنوز رنگ روستا دارد» و چه‌طور افق نگاه در «گل‌ به سنت مانده‌ی شهر و برخی مردمانش» کوتاه است. چه‌طور در این شهر وقتی «تکان می‌خوری به در و دیوار بر‌می‌خوری و صدای عده‌ای در‌می‌آید». کجای این نقد هر چند تند خطاست؟ چه تعداد خاطره شخصی و جمعی در ذهن ما اصفهانی‌ها با خواندن همین چند خط زنده شد؟ کیست که این جمله را در اصفهان از مدیر، کارآفرین یا حتی عامل یک فعل مثبتی نشنیده باشد که «در اصفهان امکان کارکردن وجود نداد» یا «عده‌ای در این شهر پول می‌گیرند که نگذارند بقیه کار کنند» این‌ها اگر برای منتقدان قلم‌به‌مزدِ رنانی پدیده‌ای جدید است برای تک‌تک همشهریان من خاطره است. 

برای نگارنده این سطور یادآوری حداقل دو خاطره شیرین که با هجوم شعبان بی‌مخ‌های رسانه‌های قلم‌به‌مزد به تلخی نشست یادآوری شد. سال‌ها پیش و در ایام مدیریت بر توسعه گردشگری شهرداری اصفهان دو پروژه، حوادث مشابهی را رقم زد. اولی ساخت و راه‌اندازی اولین مرکز «پرنده‌نگری» کشور بود. پدیده‌ای در حوزه محیط‌زیست و گردشگری که سهم ایران از سبد اقتصادی پروپیمان آن در دنیا تقریبا چیزی نزدیک به صفر است. این پروژه که با فعالیت جوانان متخصص در سازمان‌های مردم‌نهاد کلید خورد با هجمه رسانه‌ای و تهمت بی‌پایه «جاسوسی از مراکز نظامی» و توقیف و ضبط تجهیزات آن‌ها پایان تلخی داشت. اگرچه چنان این اتهام‌ها بی‌اساس بود که در اولین مراحل رسیدگی قضایی  توسط بازپرسی قوه قضاییه مختومه شد، اما هم باعث پایان فعالیت این مرکز شد و هم ریشه امید به حمایت نهادهای عمومی از  پرنده‌نگری را در دل این جوانان را خشکاند.

سال‌هاست صاحبین اندیشه و آن‌هایی که دستی بر قلم می‌برند از سنگینی فضای نقد صحبت به میان می‌آوردند. از آزادی نسبی اندیشه و بیان و ناامنی فضای پیرامونی آن می‌گویند. همین فضای بیمارگونه، آفت‌زده و در مواردی امنیتی-پلیسی باعث شده زبان نقد ناقدان بیش از پیش الکن بماند. فارغ از برخوردهای حاکمیتی با منتقدین، گسترش فضای مجازی و سهولت ابراز نظر شهروندان باعث بروز پدیده‌هایی در خور مطالعه شده است، که در برخی موارد جالب و جذاب است و در بسیاری مایه‌ی نگرانی خاطر. پدیده‌هایی مانند فحاشی و هجوم فله‌ای مخاطبین به فرد یا افرادی صرفا برای ابراز عقیده‌ای که شاید قدری متفاوت از نظر دیگران است.

 

فارغ از پر اهمیت بودن چنین عارضه‌‌ای در فضای ارتباطات اجتماعی، سواستفاده جریان‌های سیاسی و محفلی از این حباب آفت‌زده شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌‌ای، خود حدیث دیگری است. اگرچه در بسیاری از مواقع شیادان حاکم بر فضای رسانه‌ای جریاناتی خاص در محاسبه واکنش‌های اجتماعی هم چون اعمالشان به خطا می‌روند. در تازه‌ترین این اتفاقات حمله گروهکی جریان سیاسی و معلوم‌الحال در اصفهان به یکی از پرآوازه‌ترین اقتصاددان اصفهانی، دکتر محسن رنانی عرصه تقابلی را ایجاد کرده است. اگرچه باز هم چون بسیاری موارد، نتایج و بازخوردهای آن مورد انتظار طراحان این بلوای مجازی نبوده است. و به عنوان نمونه ذیل پست اینستاگرامی یکی از این رسانه‌ها که از قضا با بودجه عمومی مردم اداره می‌گردد، مخاطبین متفق‌القول و به حمایت از دکتر رنانی به نقد مطالب آن رسانه پرداخته‌اند.

 

رنانی که به حق یکی از سرمایه‌های اجتماعی ارزشمند دیار نصف‌جهان است در یادداشتی که در کانال تلگرامی خود منتشر کرد، خبر از این داد که سال‌ها پیش و در ایام جوانی مقاله‌ای نوشته با عنوان «روستای نصف‌جهان» که متاسفانه به‌خاطر پیش‌بینی -درست- واکنش‌ها «جرات» انتشار آن را نیافته و هنوز هم تصمیم به انتشار کامل آن ندارد و تنها بخش‌هایی از آن را با مخاطبین خود هم‌خوان کرده است.

 

او که عنوان و مبنای یادداشت خود را از یک باور عمومی در ادبیات محاوره‌ای مردمان اصفهان وام گرفته، اصفهان را به «روستای نصف‌جهان» تشبیه کرده است. هر کس حتی سال‌های محدودی هم تجربه زیست در اصفهان را داشته باشد، حداقل یک‌بار از زبان یک اصفهانی برای نقد یک رفتار اجتماعی یا بیان یک مسأله شنیده است که «اصفهان یک ده بزرگ است» اما به راستی این عنوان یا مثل اصفهانی‌ها که خالی از لطافت هم نیست، یک توهین به قاموس اصفهان و اصفهانی‌هاست؟

 

 این اقتصاددان تلاش کرده در یادداشت‌اش بیان کند که «چگونه ساختار و بافتار این شهر از هر چهار منظر اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، هنوز رنگ روستا دارد» و چه‌طور افق نگاه در «گل‌ِِ به سنت مانده‌ی شهر و برخی مردمانش» کوتاه است. چه‌طور در این شهر وقتی «تکان می‌خوری به در و دیوار بر‌می‌خوری و صدای عده‌ای در‌می‌آید». کجای این نقد هر چند تند خطاست؟ چه تعداد خاطره شخصی و جمعی در ذهن ما اصفهانی‌ها با خواندن همین چند خط زنده شد؟ کیست که این جمله را در اصفهان از مدیر، کارآفرین یا حتی عامل یک فعل مثبتی نشنیده باشد که «در اصفهان امکان کارکردن وجود نداد» یا «عده‌ای در این شهر پول می‌گیرند که نگذارند بقیه کار کنند» این‌ها اگر برای منتقدان قلم‌به‌مزدِ رنانی پدیده‌ای جدید است برای تک‌تک همشهریان من خاطره است. 

 

برای نگارنده این سطور یادآوری حداقل دو خاطره شیرین که با هجوم شعبان بی‌مخ‌های رسانه‌های قلم‌به‌مزد به تلخی نشست یادآوری شد. سال‌ها پیش و در ایام مدیریت بر توسعه گردشگری شهرداری اصفهان دو پروژه، حوادث مشابهی را رقم زد. اولی ساخت و راه‌اندازی اولین مرکز «پرنده‌نگری» کشور بود. پدیده‌ای در حوزه محیط‌زیست و گردشگری که سهم ایران از سبد اقتصادی پروپیمان آن در دنیا تقریبا چیزی نزدیک به صفر است. این پروژه که با فعالیت جوانان متخصص در سازمان‌های مردم‌نهاد کلید خورد با هجمه رسانه‌ای و تهمت بی‌پایه «جاسوسی از مراکز نظامی» و توقیف و ضبط تجهیزات آن‌ها پایان تلخی داشت. اگرچه چنان این اتهام‌ها بی‌اساس بود که در اولین مراحل رسیدگی قضایی  توسط بازپرسی قوه قضاییه مختومه شد، اما هم باعث پایان فعالیت این مرکز شد و هم ریشه امید به حمایت نهادهای عمومی از  پرنده‌نگری را در دل این جوانان را خشکاند.

 

دومین خاطره بر می‌گردد به تابستان ١٣٩٧؛ «دورهمی فوتبالی صفه». پخش زنده مسابقات جام‌جهانی فوتبال از صدا‌وسیمای جمهوری اسلامی برای مردم همین شهر در پهنه‌ی کوهستانی صفه! رویدادی که باعث شد چند ده‌هزار نفر زن و مرد درکنار هم فوتبال را تماشا کنند، بدون کوچک‌ترین مشکل و حادثه‌ای. خب؟! هیچ، حمله همان افراد، که آه و واویلا، که دین به خطر افتاد و فحشا از طریق فوتبال در حال اشاعه است! این‌که پس از آن بر ما چه گذشت خود داستان دیگری است.

 

رنانی که این یادداشت  را چند دهه‌ای پیش نوشته بر فضای کسب‌وکار شهر نقدی وارد می‌کند که در اصفهان سنت بر علم مدیریت چیره است و حتی شرکت‌های بزرگ‌مقیاس هم «انفرادی یا خانوادگی» درحال اداره است. حالا که سال‌ها از نوشتن آن سطور می‌گذرد مگر تغییر مشهودی در این حوزه می‌بینیم؟ در ابعاد وسیع شهر چند شرکت با اصول روز حاکم بر مدیریت دولتی روز دنیا فعالیت می‌کنند؟ آن‌ها چند درصد از تعداد کسب‌وکارهای کوچک و بزرگ اصفهان را شامل می‌شوند؟ آیا این نقد به شهری که «بعداز پایتخت، بیش‌ترین صنایع بزرگ کشور» را در خود جای داده خطاست؟ 

 

او که همواره نگاهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به مقوله اقتصاد داشته این‌جا هم پیکان نقد خود را به سوی فرهنگ و به‌صورت خاص «تاتر» می‌برد. و از میزان تاتر‌های در حال اکران شهر نقد می‌کند. واقعا بعد از گذشت سال‌ها از نوشتن یادداشت اصلی، امروز و فارغ از تاترهای زرد و بی‌بنیه و شبه‌کمدی، چه میزان تاتر متعهد به ادبیات، هنر و جامعه در این شهر اکران می‌شود؟ علت چیست؟ آیا یکی از عوامل فراری‌شدن هنرمندان و سرمایه‌گذاران هنری در حوزه تاتر مدیران و دوستان همین منتقدان امروز آقای رنانی نیستند؟ آیا فرهنگ تماشای تاتر در جامعه اصفهانی گسترش حداکثری دارد؟ کافی است پای دردِ دل فعالین هنری اصفهان بنشینید تا ناگفته‌ها را بشنوید.

 

رنانی در ادامه نوشته که برای «نخستین شهر گردشگری و دومین شهر صنعتی کشور» شایسته نیست که «روزانه کم‌تر از پنجاه  پرواز داشته باشد». و آن را با همین همسایه شمال‌غربی‌مان مقایسه کرده؛ ترکیه. چه توهینی بزرگ‌تر از این؟! درود بر رنانی بزرگ که این یادداشت را همان‌طور که دهه‌ها پیش نوشته منتشر کرده است و دست به ویرایش و به‌روزرسانی آن نزده است. متاسفانه امروز و بعد از سال‌ها پیش‌رفتی در این حوزه نداشته‌ایم که حتی پس‌رفتی طنزآمیز  هم رخ داده است. در همین هفته‌هایی که گذشت جهت خرید بلیت هواپیمای بسیاری از افراد سرشناس برای ایراد سخنرانی در اصفهان مورد انتقاد بسیاری از دوستان تهرانی قرار گرفتم، ولی واقعیت این بود که پروازی برای خریدن وجود نداشت. باید حدیث این داستان را زبان عزیزانی چون علی شکوری‌راد (با وجود بیماری سختی که سال‌هاست در حال مبارزه با آن است)، ابراهیم اصغرزاده، ناصر مهدوی و بسیاری دیگر بشنوید. و در نهایت تمام این افراد با اتومبیل به اصفهان سفر کردند.

 

او غائله‌ی دفن ایران‌شناس بزرگ امریکایی؛ ریچارد فرای را یادآوری کرده، ماجرایی که لکه ننگی شد بر مهمان‌دوستی اصفهانی‌ها که یکی از عاشقان این دیار را برای دفن پیکرش هم نپذیرفت. از خاطرات جمعی اصفهانی‌ها نرفته که عده‌ای پاک‌روان! چه‌طور و چه‌گونه عربده‌کشان مقبره آرتور پوپ را به این بهانه تخریب کردند. مساله‌ای که می‌توانست صلح‌اندیشی ایرانیان را در افکار عمومی بین‌الملل نمایندگی کند، چنین احمقانه تبدیل به بحرانی برای اعتبار ایران و اصفهانیان شد.

 

رنانی این بار در قسمت دیگری از یادداشتش گریزی می‌زند به موسیقی و هنر و می‌گوید: «مگر می‌شود در شهری با بیش از دومیلیون‌نفر جمعیت، هیچ کنسرت موسیقی اجازه برگزاری نداشته باشد»؟ شاید اندک کنسرت‌های اجرا شده در سال‌های اخیر، خاطره برخورد با گروه‌های موسیقی در ادوار گذشته را از خاطر برخی برده باشد. اما از خاطر ما فجایع دهه ٧٠ و گروهک انحرافی کاوه و انصار حزب‌الله اصفهان و حتی پیش آن «انصار ولایت اصفهان» نرفته است. آن‌چه آنان با گروه «آریان»، «مهرداد کاظمی» و... حتی برخورد با فیلم در حال اکران «آدم‌برفی» داشتند از یاد اصفهانی‌ها و دوست‌داران موسیقی و سینما نمی‌رود. 

فراموش‌مان نشده که با پرتاب سنگ، چوب و آهن به طرف جایگاه نماز جمعه و مرحوم طاهری مانع از اقامه نماز جمعه روز قدس شدند و با حمله به یک کتاب‌فروشی چندصد جلد کتاب و... را توقیف کردند. کجای بیان این جفایی که بر این شهر رفته توهین به اصفهان است؟

 

اما شاید تلخ‌ترین اتفاقی که این چند دهه در اصفهان رخ‌داده و چهره شهر و شهروندانش را در افکار ملی و بین‌المللی خدشه‌دار کرده، فاجعه‌ی «اسیدپاشی» به صورت دختران زیبا‌روی اصفهانی بود. این که امروز بعد از سالیان سال بگوییم چرا برای این «جنایت‌هایی سریالی» هیچ گزارش رسمی منتشر نشد؟ چرا هیچ‌کس تحت تعقیب، بازداشت و محاکمه قرار نگرفت؟ چرا در راستای حل مساله و به تبع آن حل برساخت‌های ذهنی جامعه که این جنایت‌ها را مربوط به جریانات خاص سیاسی و مذهبی می‌دانستند اقدامی نشد؟ و ده‌ها سوال بی‌پاسخ دیگر، توهین به اصفهان و اصفهانی‌ها کرده‌ایم؟ 

 

حالا و پس از انتقاد از حاکمیت و طرح مواردی که شرح آن رفت این‌که حتی پرسش‌گرانه و به مثابه «یک‌سوزن به خود زدن» به مردم این شهر و همشهریان خودمان اعتراض کنیم که چرا در برابر جنایت اسیدپاشی، مردم‌آزاری‌های گروهک‌ها، دزدیدن زاینده‌رود، هوای سربی که هر روز نفس می‌کشید و ده‌ها ظلم و جفای دیگری که بر شما می‌رود، بی‌واکنش روز را شب می‌کنید و از کنار آن هر چند با دل خون، بی‌تفاوت می‌گذرید؟ توهین به اصفهانی‌هاست؟ یا تلنگری از سوی یک دوست‌دار این شهر به مردمانش! او می‌گوید مگر شما نبودید که بیش‌ترین شهید را برای حفظ مرزهای این کشور دادید؟ مگر شما نبودید که میزبان هم‌وطنان جنگ‌زده بودید؟ مگر شما پیشتاز سازندگی و صنعت کشور نشدید؟ پس چرا این همه سال بی‌توجه به بسیاری بحران‌ها سر در لاک انزوای خود برده‌اید؟ پس چرا دربرابر زیاده‌گویی‌های عده‌ای اندک قافیه شهر را به آن‌ها باخته‌اید؟ که دیگر در آینده نه از شهر چیزی بماند نه از شهروندانش. 

 

او می‌گوید از ترکیب آرای پزشکیان در اصفهان سرخورده شدم و همین مسأله یادآور این‌ همه خاطره شد. او می‌گوید بحران آب و زاینده‌رود، فاجعه آلودگی هوا و ظلم مشهود مازوت‌سوزی، فرونشست زمین و... باعث می‌شود که در آینده از اصفهان جز نامی نماند. آن هم با این فجایع که شرحش رفت، معلوم نیست به خیر یاد شود یا شر! رنانی خودش و ما را نقد می‌کند تا شاید تلنگری بزند به این جمود در عمل شهروندان یک کلان‌شهر که شاید برخیزیم برای ساختن شهرمان. باید باور کنیم که اصفهان تنهاست!  باید برخیزیم برای شهری که دوستش داریم.






نظر شما در مورد این خبر

قوانین و مقررات ثبت نظر را خوانده ام و با آن موافقم (مشاهده قوانین و مقررات)