نقدی بر یادداشت دکتر رنانی با عنوان "به پیشواز عزاداری دختران نسل زد برویم» از معین مشکات

معین مشکات در نقد نوشتار دکتر محسن رنانی با عنوان "به پیشواز عزاداری دختران نسل زد بروییم" در کانال فانوس نوشته :
دربارهٔ سنت و این اصفهانِ «روستایی»
در استان اصفهان بیشتر رأیدهندگان به جلیلی رأی دادند. همین موضوع داغ دکتر محسن رنانی را تازه کرد تا در مطلبی با عنوان «روستای نصف جهان» از شهر خود گلایه کند.¹ بخش زیادی از گلایههای ایشان درواقع به حکومت برمیگردد که این شهر را به نابودی کشانده. بخشی دیگر احتمالا ناشی از مقایسههایی نارواست. (مثل مقایسهی تعداد تئاترهای پاریس و اصفهان) و بخشی از گلایهها نیز درستاند. در دلسوزی آقای رنانی تردیدی ندارم. اما انگیزهام برای پاسخ دادن، این جملهی ایشان بود که: «[اصفهان] تا زانو در گِلِ سنت زمینگیر شده است.» این جمله به گمان من هرچند کوتاه و گذرا، ولی جان یادداشت ایشان است و در اینباره مینویسم.
در اصفهان هنوز سنت حضور پررنگتری نسبت به پایتخت دارد (هرچند نسل زد و بسیاری از مهاجران روحیهٔ متفاوتی نشان میدهند). به هر حال یک پیشینهی غنی از سنت، از تفکر فلسفی گرفته تا شاخههای مختلف هنر سنتی در اصفهان زنده بودهاند و این نمیتوانسته بهسرعت متلاشی شود. در جایی میخواندم از دههٔ سی خورشیدی، شماری هنرمند اصفهانی به تهران میروند تا نقاشی مدرن را از فرنگرفتهها بیاموزند. اما جالب اینجاست که وقتی به شهر خودشان برمیگردند، باز همان نگارگری سنتی را کار میکنند و تازه در دههی هفتاد بود که نمایشگاهی از نقاشی مدرن در اصفهان به راه افتاد!
شهرهای مشهور دیگری نیز هستند که بهمراتب سنتیترند. اما نکته چیست؟ اگر میگوییم سنت باید از میان برود، به نظر میرسد دیر یا زود این اتفاق در شهرهای سنتیتر هم رخ خواهد داد. ولی آیا توسعه لزوما با حذف سنت رقم میخورد و مسیر نوزایی ایرانی نیاز به احیای جزئی از سنت ندارد؟ به گمانم هنوز هم پاسخ مطمئنی ندادهایم. پس شاید محتاطانه این باشد که بگذاریم اگر قرار بر نابودی سنت است در روند طبیعی و بدون تلاش ما نابود شود و اجازه دهیم شهرهایی که هنوز شعلهی سنت را در حدی پژمرده، زنده نگه داشتهاند به کارشان ادامه دهند. شاید بعدها پشیمان شویم که چرا شمع رو به خاموشی این «روستاییها» را پف کردیم...! شخصا تلاشم این است از این نفسهای آخر سنت در اصفهان لذت ببرم ولو تمام سنت را زیبا نمیدانم.
البته بهگمانم دکتر رنانی سنتستیز نیست؛ ولی میگوید «اصلیترین عامل شکست توسعه، سنتهای غیرعقلانی هستند»². اما معیار تفکیک سنت غیرعقلانی از سنت عقلانی چیست؟ شاید بخشی از پاسخ این باشد که به برآیند آن بنگریم. وقتی تکیه بر یک سنت نتیجهی توسعهستیز به بار آورد، یعنی با سنت غیرعقلانی طرفایم. مثل همین مورد که جمعیت رأیدهنده بیشتر مایل به نامزدی بودند که در مسیر توسعه به نظر نمیرسد. در اینصورت باز میپرسم آیا خود این سنت عاملیت توسعهستیزانه دارد؟ یا کسانی که نقش جهتدهی به سنتها را بر عهده گرفتند؟
پیشتر دربارهٔ تفاوت اسلام سنتی و اسلامگرایی ۱۲امامی نوشتهام و نتیجه گرفتهام که ۱۲امامی سنتی اتفاقا به سکولاریسم سیاسی تن میدهد.³ ولی تشخیص اسلامگرایی از اسلام سنتی، نهتنها بر متدینان عامی؛ بلکه بر بسیاری از روحانیان هم پوشیده است. روشنفکران چطور؟ یک نیروی تاریخی هنوز در اجتماع باقی مانده و روشنفکران زمان مشروطیت کوشیدند دوشادوش عالمان مشروطهخواه این ظرفیت را به کار گیرند و با نیروهای توسعهستیز با سلاح خودشان مقابله کنند. ما چطور؟ اصلا این فهم را داریم؟ من روشنفکر اگر تغییر دین دادم، یا تغییر دینی کردم، آیا فکر میکنم چطور باید پیروان دین رسمی را در مسیر توسعه هدایت کنم؟ اکنون که محرم است، روشنفکران بیشتر چه موضعی میگیرند و دغدغهشان چیست؟ آیا هرگز فکر کردهایم سنتیها در این ایام بیشتر مستعد حرکتهای متعالی جمعی هستند؟ فکر کردهایم که چطور از این استعداد بهره بگیریم؟ البته دین یک وجه از سنت است و نه همهٔ آن. ولی مثال خوبیست از کوتاهی ما دربارهٔ نیروهای تاریخی.
ما این خلأ را پر نکردیم، ولی حکومت پر کرد. حکومت با گفتمانی که در ظاهر بسیار شبیه به این نیروی تاریخیست میتواند از آن بهرهبرداری کند، میتواند بسیاری از متدینان را به خیابان بکشد و آنها را با تکیه بر احساسات دینی به سوی نامزد مورد نظر هدایت کند. گناهکار این وضع مردم سنتیاند؟ گناهکار حکومت است؟ نه، گناهکار ماییم که این خلأ را پر نکردیم. تنها اقلیتی از روشنفکران و نخبگان به این موضوع میاندیشند و میکوشند بهجای اتکا به نقد سنت، تتمهٔ آن را در مسیر درست بیندازند. امیدوارم دکتر رنانی نازنین که حقیقتا از سرمایههای فکری این کشور است هم یک فرد از همین اقلیت باشد.
نقد اجتماعی با رویکرد اخلاقی؟
دکتر محسن رنانی، دوباره دربارهٔ اصفهان یادداشتی نوشته و ضمن گلایه از واکنشهای تند برخی همشهریان نسبت به یادداشت اول، بر دیدگاه خود پای فشرده است. ضمن آنکه منتقد دیدگاه ایشان هستم، از اینکه با فشار از سخن خود عقب نمینشیند خوشحالام. از خلال همین گونه مقاومتهاست که نقدپذیری اجتماعی ما تقویت میشود. یک نقد یا درست است که باید نسبت به آن چاره جست، یا نادرست است که میتوان بهسادگی نادرستی آن را نشان داد.
اکنون از همین فرصت بهره میبرم و یک خطای دیگر دکتر رنانی را نشان میدهم، بدون اینکه برای لحظهای پنداشته باشم ایشان نیت نادرستی دارد. نامبرده در یادداشت دوم نوشته است که اصفهانیان همیشه در برابر دشمن عقب نشسته یا حتا با او همکاری کردهاند و میافزاید: «تنها باری که باور دارم اصفهان، شهروَش، شهریاری و شهربانی کرده است در جنگ تحمیلی بود». این البته نادرست است؛ چرا که بهعنوان مثال در دوران تیمور، اصفهانیها از معدود ایرانیانی بودند که در برابر او ایستادند، شمار زیادی از آنان را کشتند و البته تاوان بسیار گزافی هم پرداختند. آن هم در حالی که بسیاری از ایرانیان دیگر تسلیم بودند. اما مسئلهی اصلی درک چرایی این فراز و فرود است. چرا مردمی که در برابر یک مغول خونخوار سرسختانه جنگیدند، چند سدهی بعد به حکومت روبهفروپاشی ایران کمک نکردند و در برابر شورشیان تسلیم شدند؟ چرا مجددا چند سده بعد بیشترین نیروی داوطلب را برای دفاع از مرزهای کشور به جبههها فرستادند؟ به منتقدی نیازمندیم که بتواند این فراز و فرودها را تحلیل کند.
به گمانم دکتر رنانی نگاه تاریخی-جامعهشناختی به موضوع ندارد. نه آنجا که پیشینهٔ مقاومت اصفهانیان را برمیرسد و نه اکنون که گلایه میکند اصفهانیها باز هم با دشمنشان همدست شدهاند. بهنوشتهی ایشان
اصفهان... نشست تا زندهرودش را غارت کنند. نه تنها نشست، بلکه همانند جنگهای قبلی، شریک مجرمان شد، با مشارکتِ هلهلهکنانش در توسعه نامتوازن و دیوانهوارِ صنعت و کشاورزی و صادرات آب.
دربارهٔ گذشته، ایشان آنچه را طبیعیست ناطبیعی میبیند. درحالی که همهی جهانیان، بنا به تحولات مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... که در طول زمان رخ میدهد، روحیههای مختلفی نشان میدهند. گاه هوشیارند، گاه غافل، گاه متحدند و گاه متفرق، گاه سرسختاند و گاه زبون. اصفهان خصوصیتی در اینباره ندارد. از سنخ همان خیانتی که شافعیهای اصفهان در حملهٔ مغول به حنفیان کردند، بسیاری ایرانیان دیگر هم در همان دوران و پیش و پس از آن کردهاند. گاه شده است مردمی در کنار مغول بر مردم دیگر تیغ کشیدهاند. در حملهی عرب هم تعلل اصفهانیها هیچ خصوصیتی ندارد. مگر چند شهر جامعهی ایرانی در برابر مهاجمان مسلمان ایستادگی جدی کردند؟ هیچ ملت یا شهری همیشه حماسه نیافریدهاند و همیشه هم خفت نپذیرفتهاند. تحولات روحیهٔ مردم را باید با جامعهشناسی تاریخی دریافت و ستایش یا نکوهش راه به جایی نمیبرد. اگر اصفهانیها در دوران تیمور بیش از اکثریت ایرانیان شجاعت به خرج دادند یا اگر در دوران سقوط صفوی برخلاف مردم قزوین مقاومتی در برابر شورشیان افغان نکردند، هر دو تبیین جامعهشناسی-تاریخی میطلبد و کفوسوت زدن برای اولی یا تف و تحقیر برای دومی فهم درستی از ماجرا نمیدهد. چرا که اگر بهجای مردم اصفهان مردم بغداد یا مسکو یا لندن دقیقا در همان موقعیت تاریخی با همان وضعیت اجتماعی قرار میگرفتند، قاعدتا همان میکردند.
برای امروز هم که دکتر رنانی اصفهانیها را سرزنش میکند که چرا نفهمیده بودند توسعهی نامتوازن صنعت و کشاورزی بلای جان شهر خواهد شد، نشان میدهد که ایشان (احتمالا) هیچ توجهی به تفاوت «جامعهی تودهای» و «جامعهی مدنی» نکرده و انتظار جامعهی مدنی را (که تنها در بخش کوچکی از جهان وجود دارد) از ایران بهطور عام و اصفهان بهطور خاص میکشیده است. ایشان ندانسته یا غفلت کرده است که جامعهی تودهای _ آن هم در کشوری که هنوز مدل توسعهی خود را پیدا نکرده و حکومتش دور خود میچرخد _ نمیتواند پیشاپیش پیامدهای توسعهی نامتوازن را دریابد و اصلا نامتوازن بودن توسعه را تشخیص دهد.
👈🏼دکتر رنانی عزیز، چشم به پاریس میدوزد و برای اصفهان نسخه میپیچد و چون تفاوت را بسیار میبیند، بهجای تحلیلهای جامعهشناختی قضیه را اخلاقی میکند و میخواهد با سرزنشگری یک جامعهی تودهای را بیدار کند تا مانند جامعهی مدنی رفتار کنند. نقد اصفهانیان ضروریست، نقد همهی ایرانیان ضروریست و خوب است دکتر رنانی به این روحیهی انتقادی ادامه دهد. اما اگر نقد او پشتوانهی جامعهشناختی درستی نداشته باشد، احتمالا بانی تغییر نمیشود.
بیشتر بخوانید
- روستای نصفجهان؛ بهانهای برای تسویهحساب علی معینی در نقد نوشتار دکتر محسن رنانی با عنوان "به پیشواز عزاداری دختران نسل زد برویم" در کانال تجدد خواهی نوشته
- نقدی بر یادداشت دکتر رنانی با عنوان "به پیشواز عزاداری دختران نسل زد برویم» از محمد سلطانی رنانی
- نقدی بر یادداشت دکتر رنانی با عنوان "به پیشواز عزاداری دختران نسل زد برویم" از سیامک مهاجری
- به پیشواز عزاداری دختران نسل زد برویم